کد مطلب:316751
شنبه 1 فروردين 1394
آمار بازدید:156
علمدار رشید
زمین علقمه دریای خون شد
تن بی دست سقا واژگون شد
عزیز فاطمه با قلب خسته
سر نعش علمدارش نشسته
به دامن گه نهد آن جسم صد چاك
گهی خون از دو چشمش می كند پاك
[ صفحه 166]
گهی گوید كه ای ماه مدینه
چه گویم آب اگر خواهد سكینه
زجا برخیز ای سرو روانم
علمدار رشید و قهرمانم
به خیمه دخترم چشم انتظار است
به حال مرگ طفل شیرخوار است
شكسته از غمت پشت حسین است
پریشان گیسوان زینبین است
«خوشدل»